این مقاله فصلی از کتابی است که اخیرا منتشر شده است. نشانی کتابشناسی منبع مقاله عبارت است از: اسلام و روابط بين الملل، به اهتمام دکتر حسين پوراحمدی، تهران، نشر: دانشگاه امام صادق (ع) ۱۳۸۹.
چکيده
مقاله حاضر در صدد است ضمن شناختن و شناساندن ابعاد فرهنگی جهانی شدن در هزاره سوم ميلادی، وضعيت مسلمانان و جوامع اسلامی را در آن به نمايش بگذارد؛ جهانی با فشردگی زمان و مکان، مهاجرتهای اجتماعی بين المللی، کاهش قدرت ملت- دولتها، پيدايش و تقويت نيروهای از مرکز گريز، تاسيس اجتماعات مجازی، و غيره. گرچه اسلام دينی است که تاريخ پيدايش آن به قرون وسطای تاريخ بشری باز میگردد اما ديدگاه جهانی آن امروزه قابليت تطبيق بر دهههای نخست هزاره سوم را دارد. در اين مقاله تلاش شده است که وضعيت مسلمانان و جوامع اسلامی در دو دهه نخست هزاره جاری توصيف و تفسير شود و هم چنين تلاش مسلمانان برای ادامه حيات و هويت سازی جديد خود بيان شود.
1. مقدمه؛ اهميت يافتن فرهنگ در سياست بين الملل
مسلمانان طي دو دهه اخير شرايط خاصي را مشاهده کردهاند. از فردای پايان جنگ سرد تغيير بنيادينی در نيروهايي روی داد که تعيين کننده سياست جهانی بود. اگر در طول جنگ سرد، تفاوتهای فرهنگی در مقايسه با مبارزه ايدئولوژيک جهانی ميان ايالات متحده و اتحاد شوروی در جايگاه دوم اهميت قرار داشت، اينک پس از جنگ سرد الگوهای در حال تغيير سياست جهانی و ملی، درک فرهنگی را ضروریتر میساخت. پيروزی غرب در برابر کمونيسم موجب سرعت بخشيدن به انقلاب فنآوری ارتباطاتی شد که پيش از آن آغاز شده بود و برخی از متون دوران ساز به ويژه « پايان تاريخِ» (The End of History) فرانسيس فوکوياما (Francis Fukuyama) (1992)، « برخورد تمدنها »ی (The Clash of Civilizations Order) ساموئل هانتينگتون (Samuel Huntington) (1996)، و « جهاد در مقابل جهان مک دونالدِ» (Jihad vs McWorld) بنجامين باربر (Benjamin Barber) (1996) مطرح گشت. مهمتر از همه اينکه، فرهنگ راه شناخت شباهتها و تفاوتهای عصر جديد را ارايه کرد؛ در اين دوره يک فرهنگ جهانی با يک جهان چند فرهنگی تلاقی نمود و موجب شد جوامع و فرهنگهای موجود با يکديگر ارتباط نزديکتری پيدا کنند.
سرمايهداری ليبرالِ برندگان جنگ سرد، الگوی سياسی و اقتصادی مسلط گشت و به صورت پيچيدهای در سراسر جهان هژمونی يافت به طوری که ميزان نفوذ فرهنگی نهفته در هژمونی جديد بیسابقه بود. هژمونی غرب و سرمايهداری ليبرال آن، فرهنگ و نظم اجتماعی جوامع مسلمان را مورد چالش قرار داد و چشم اندازهای چند فرهنگی را در سراسر جهان اسلام ترويج کرد. به عنوان مثال فوکوياما نوشت پايان جنگ سرد « ايده ليبرال» - ليبرال دموکراسی و سرمايهداری ليبرال – را به پروژه جهانی بشريت تبديل کرد. به اعتقاد او هيچ ايدئولوژي وجود ندارد که ادعای جهانگستری داشته باشد و بتواند ليبرال دموکراسی را با چالش روبهرو کند و هيچ اصل جهانی درباره مشروعيت، غير از حاکميت مردم وجود ندارد. فوکوياما تنها مقاومت محدودی در برابر ايده ليبرال را به شکل اسلام میتوانست ببيند. از نظر او اسلام پس از جنگ سرد به اين معناست که
يک ايدئولوژي سازمان يافته و منسجم ... با قوانين خاص خود درباره اخلاقيات و دکترين عدالت سياسی و اجتماعی. هدف اسلام به طور بالقوهای جهانی بود و به تمامی انسانها به عنوان بشر منتقل میشد ... اسلام در واقع ليبرال دموکراسی را در بخشهای زيادی از جهان شکست داده است و به همين دليل تهديد خطيری برای شيوههای ليبرال (حتی در کشورهايي که مستقيما به قدرت سياسی دست نيافت) به وجود آورد ... به رغم قدرتِ مطرح شده اسلام در بيداری کنونی آن، ولی بايد گفت اين دين عملا هيچ خواست و برنامهای خارج از مناطقی ندارد که به لحاظ فرهنگی اسلامی بودهاند. به نظر میرسد که روزهای فتح فرهنگی اسلام به پايان رسيده است. اين دين میتواند پيروان جدا شده خود را بازآورد اما برای جوانان برلين، توکيو، يا مسکو جذابيتی ندارد. و در حالیکه قريب به يک ميليارد نفر به لحاظ فرهنگی مسلمان هستند – معادل يک پنجم جمعيت جهان- ولی نمیتوانند ليبرال- دموکراسی را در سرزمين خود در سطح انديشه مورد چالش قرار دهند. در واقع، جهان اسلام در برابر عقايد ليبرال در بلند مدت آسيبپذيرتر است و خلاف آن کمتر صدق میکند ( Fukuyama 1992: 45- 46).
هم چنين ساموئل هانتيگتون اهميت فرهنگ در دوره پس از جنگ سرد را در مقالهای با عنوان « برخورد تمدنها » در مجله فارِيَن اَفِرز (Foreign Affairs) (1993) و سپس در کتابي به نام « برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی» ( The Clash of Civilizations and Remarking of the World Order ) (1996) نشان داد. ايده اصلی او اين است که فرهنگ و در نهايت تمدن الگوهای منازعه و همکاری بين المللی را تعيين میکنند. هانتينگنون معتقد است تمدنهايي که سياست بين الملل را تعيين میکنند تمدنهای غربی، کنفوسيوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاويک – ارتدوکسی، امريکای لاتين و احتمالا افريقايي هستند (Huntington 1993: 25). به اعتقاد هانتيگتون، برخورد تمدنها واقعهای تاريخی بود. تاريخ نظام بين الملل اساسا درباره منازعات بين پادشاهان، ملل و ايدئولوژيها در تمدن غربی بوده است. پايان جنگ سرد سرآغاز دوران جديدی بود که غير غربیها از آن پس ديگر پذيرندگان ناتوان قدرت غرب نبودند بلکه در زمره متحول کنندگان تاريخ به شمار میآمدند. پيدايش سياست تمدنی به دليل چهار روند بلند مدت در نظام بين الملل است. نخست افول نسبی غرب؛ دوم شکوفايي اقتصاد آسيا و اعتماد به نفس فرهنگی ناشی از آن به گونهای که به نظر میرسد چين در آينده به بزرگترين قدرت در تاريخ بشر تبديل شود؛ سوم انفجار جمعيت در جهان اسلام و همراه آن روند احيای اسلام؛ و در نهايت تاثير جهانی شدن که از جمله آنها میتوان به توسعه فوق العاده تجارت فراملی، جريان اطلاعات و گسترش مسافرتها و نقل و انتقال مردم، اشاره کرد (Huntington 1993: 25).
همزمانی اين عوامل نظم بين المللی نوينی ايجاد کرد. احيای فرهنگی در مقياس گسترده، تقويت کننده سياست جديد بود. جهان به مکان کوچکتری تبديل میشد و اين امر سبب افزايش آگاهی انسان درباره تفاوتهای فرهنگی بود. تغييرات اقتصادی جهانی نيز وابستگیهای محلی و کشوری را تضعيف کرده بود. عقايد برخاسته از غرب به ظاهر به ميزان گستردهای با ناکامی رو به رو شده است و بنابر اين جوامع در پی گذشته ريشهداری برای خود برآمدند. سوسياليسم و ناسيوناليسم جای خود را به اسلامگرايي، هندوئيسم و روسيهگرايي داد. غرب « انديشه ليبرال» را همچون پديدهای جهانی معرفی کرد؛ اما فردگرايي، سکولاريسم، تکثرگرايي، مردم سالاری و حقوق بشر غرب جذابيت اندکی در فرهنگهای اسلامی، چينی، هندو، بودايي و ارتدوکس داشت. به واقع اختلاف بين تمدنها عميق است: اين اختلافها مربوط به رابطه انسان و خدا؛ مرد و زن؛ فرد و حکومت؛ و مسايل مربوط به حقوق، اختيار، اجبار و عدالت است. فرهنگ درباره ديدگاههای اساسی در خصوص زندگی است که در طول قرنهای متمادی شکل گرفته است.
به اعتقاد هانتيگتون سياست تمدنی زمانی شکل گرفت که دولتها به عنوان بازيگران اصلی و ملتها ملاحظات و مسايل فرهنگی يکديگر را مورد توجه قرار دادند و حول محور يک تمدن، تجديد سازمان کردند. به عنوان مثال تمدنهای ارتدوکس، هندو، چينی و ژاپنی به خوبی در کشورهای قوی و يکپارچه متمرکز شده بودند؛ غرب يک هسته منسجم دارد که شامل ايالات متحده، آلمان، فرانسه، و انگليس است. اما اسلام فاقد يک کشور کانونی مشخص است و به همين دليل با منازعات داخلی تمدنی بين رقبا؛ يعنی ترکيه، ايران، عراق ، مصر، و عربستان سعودی رو به رو شده که هر يک برای نفوذ و تاثيرگذاری تلاش میکرد. اما اين حقيقت منافی اين عقيده نيست که هشياری و آگاهی اسلام خواهی جهانی وجود دارد.
به عقيده هانتيگتون برخورد فرهنگها را میتوان در سطوح خرد و کلان مشاهده کرد. در سطح خرد، گروههای انسانی از تمدنهای مختلف مستعد وارد شدن به ستيز به دليل شکافها و اختلافهای محلی بودند و اين قابليت را داشتند با « سندروم خويشاوند پنداری کشورها» (Kin-country syndrome) برادران خود را نيز وارد آن منازعات کنند. به نظر او اسلام « مرزهای خونين» دارد و اين وضعيت تا زمانی استمرار خواهد داشت که رشد جمعيت مسلمان در دهه دوم يا سوم قرن بيست و يکم رو به کندی نهد. در سطح کلان، رقابت کلیتری برای توانمندیها و نفوذ بين غرب و بقيه جهان مشهود بود. هانتيگتون معتقد بود هژمونی غرب را دو تمدن قدرتمند غير غربی به چالش کشيدهاند، يکی تمدن اسلامی و ديگری تمدن چينی. مقاومت در برابر غرب، بر سر مسايلی مانند کنترل تسليحاتی و ترويج ارزشهای سياسی غربی بيشتر مشهود بود و به تلاشهای غرب برای معرفی و ترويج مردم سالاری و حقوق بشر به عنوان شکلی از امپرياليسم جديد نگريسته میشود.
به اين ترتيب در بيشتر مباحثات پس از جنگ سرد درباره تعارض فرهنگی، اين اسلام بود که مطرح میگشت و چنين وانمود میشد که اسلام منبع نزاع در داخل کشورها و در سطح جهانی است. در عمل نيز مسلمانان گرفتار منازعات خشونت آميزی در بالکان، غرب و شرق افريقا، خاورميانه، قفقاز، آسيای ميانه، هند، اندونزی و فيليپين شدند. تلاشهای آنها برای ترويج قانون اسلامی نيز بسيار جنجال برانگيز بود و بيداری اسلامی که بر ويژگی فاسد مدرنيته غرب و ارزشهای ليبرال تاکيد میکرد از زمان انقلاب اسلامی ايران (9- 1978) روز به روز آشکارتر میشد. اما پرسش اصلی اينجا آن است که واقعا مسلمانان نظام فرهنگ جهانی را چگونه میبينند و تفسير میکنند که چنين حوادثی را در جهان اسلام ايجاد میکنند؟ در واقع هدف اين گفتار راهيابی به فهم مسلمانان درباره آن چيزی است که نظام فرهنگ جهانی ناميده میشود. آن چنان نظام فرهنگی که در قالب نظرياتی مانند پايان تاريخ و برخورد تمدنها صورتبندی میگردد. انسانها هر جا که اجتماعی را تشکيل دهند، فرهنگ در آنجا شکل میگيرد. فرهنگ هويت جامعه و فرد را مشخص میکند و از سنن، هنجارها، آداب و رسومی به وجود میآيد که معرف حيات اجتماعی است . دين تاثير اساسی بر فرهنگها دارد. آگاهی از زبان، قوميت، تاريخ، مذهب و ديدگاه مشترک، بنيانهای فرهنگ را تشکيل ميدهد. تمدن گستردهترين ساختار هويت فرهنگی است و نمايانگر هويتی است که ممکن است به ملتها و کشورهای مختلف تعميم يابد. جهانی شدن، چشم اندازهای چند فرهنگی را در سراسر جهان ترويج کرده است (سيمون مردن 1383: 1031). به گونهای که فرهنگ جهانی شده يک نظام چند فرهنگی است. اين فرهنگ خود را به صورت نظامی ارايه میدهد. در نظام چند فرهنگی کنونی چنين ترويج میشود که غرب تمدن برتر در عصر مدرن است و همه تمدنهای ديگر مجبور هستند که با نفوذ و تاثير آن مقابله کنند. اين ايدهها به وسيله دکترينهايي مانند دکترين پايان تاريخ و برخورد تمدنها صورتبندی شدهاند. اين دکترينها در اين گفتار به منزله شاخصهای نظام فرهنگ جهانی فرض شدهاند.
فوکوياما در سال 2007 تعديلهايي را درباره نظريهاش اعمال کرده است او میگويد:
پانزده سال پيش در کتابم «پايان تاريخ و آخرين انسان» ادعا کردم که اگر جامعهاي بخواهد مدرن شود راهي جز اقتصاد بازار و نظام سياسي دمکراتيک ندارد. البته اين ادعا بدين معنا نبود که همه ميخواهند مدرن شوند يا همه ميتوانند نهادها و سياستهاي لازم براي رسيدن به دموکراسي و نظام سرمايهداري را بسازند، بلکه بدين معنا بود که هيچ نظام ديگري به نتايجي بهتر منجر نميشود.
در حالي که «پايان تاريخ» اساساً بحثي در مورد مدرنيزاسيون بود، برخي افراد مقولهي پايان تاريخ مرا به سياست خارجي جورج بوش و برتريجويي راهبردي امريکا مرتبط کردهاند. اما هيچکدام از کساني که گمان ميکنند ديدگاههاي من پايههاي نظري سياستهاي دولت بوش را ميسازد، توجهي به آن چه دربارهي دموکراسي و توسعه از سال 1992 تا کنون گفتهام، نکردهاند ( Fukuyama 2005: 1&2).
او معتقد است که «پايان تاريخ» هرگز ارتباطي با الگوي ويژه امريکا براي سازماندهي اجتماعي و سياسي نداشت. بلکه به تبع الکساندر کوژو، فيلسوف روسي-فرانسوي که الهامبخش او در بحثهاي اوليهاش بود، بر اين گمان است که اتحاديهي اروپا نسبت به ايالات متحدِ کنوني با دقت بسيار بيشتري به پايان تاريخ شباهت دارد. تلاشهاي اتحاديه اروپا در فراتر رفتن از حاکميتهاي ملي و سياستهاي زورآزمايي سنتي که با بنياد نهادن حاکميت قانوني چندمليتي صورت گرفت، در مقايسه با تداوم ايمان به خدا، حکومت ملي و نظاميگري در امريکا، همسويي بيشتري با جهانِ «پس از تاريخ» دارد. فوکوياما هم چنين میگويد که هرگز ظهور دموکراسيها در جهان را به نمايندگي انحصاري امريکا خصوصاً به اعمال قدرت نظامي امريکا مرتبط نکرده است. گذارهاي دموکراتيک نياز به جوامعي دارند که خواهان دموکراسي باشند و از آنجايي که اين جوامع نيازمند نهادهايي ويژه هستند، اين فرايند معمولاً تا حد زيادي طولاني و طاقتفرساست. بلکه منظور او آن بوده است که کشورهاي قدرتمند خارجي مثل ايالات متحد ميتوانند با ارائهي الگويي موفق از خودشان -در زمينهي اقتصادي و سياسي- به اين فرايند کمک کنند. همچنين اين دولتها ميتوانند با سرمايهگذاري، رهنمود، کمکهاي فني و البته گاهي از طريق نيروي نظامي به پيشبرد اين فرايند کمک کنند. اما تغييرِ قهرآميزِ حکومت هرگز راه گذار دمکراتيک نبوده است.
او درباره ليبرال دموکراسی مینويسد که زندگي در ليبرال دموکراسي هاي معاصر ، که شامل ايالات متحده مي شود ، به گونهاي است که هويت گروهي يا فرهنگي دائماً مورد تاکيد و باز تاکيد قرار مي گيرند گاهي از نو اختراع مي شوند. اين جايي ست که تئوريسين هاي ليبراليسم مدرن راهنمايي چنداني در موردش براي ما ندارند. توماس هابز ، جان لاک ، بارون دو مونتسکيو ، و ژان ژک روسو همگي مشکل مرکزي کثرت گرايي ليبرال ، يعني مواجهه نظر فرد در انتخاب هاي خودمختارش در برابر انتخاب هاي حاکميت را پيش بيني کرده بودند.ولي در جوامع مدرن ليبرال افراد خود را در قالب گروه هاي فرهنگي سازماندهي مي کنند تا حقوق گروه در مقابل حقوق حاکميت قابل دفاع باشد و در عوض انتخاب افراد را به درون آن گروه محدود مي کنند ( Fukuyam 2005: 16- 17).
در پاسخ به پرسش فوق فرضيهای که در گفتار حاضر پیگيری میشود آن است که اصولا مسلمانان نمیتوانند صورتبندیهای تئوريزه شده به وسيله فوکوياما و هانتينگنون درباره نظام بين الملل را بپذيرند. اين امر بيش از آن که ناشی از عوامل محيطی نظام بين المللی و منطقهای باشد برخاسته از تفاوت بنيادين ارزشها و ايستارهای اين ايدئولوژيها با آموزههای فرهنگ اسلامی درباره فطرت سليم انسانی و جريان هدايت عمومی آفرينش است. اما اليور روآ برخلاف اين فرضيه، چالشها ی مسلمانان و جنبشهای اسلامی را از يک سو ناشی از چالش عمومی شمال – جنوب ، و از سوی ديگر به حاشيه رانده شدن جماعتهای اقليتهای مسلمان در اتحاديه اروپا و ايالات متحده میداند؛ هر چند که نمود آن به صورت مطرح شدن ارزشها و هنجارهای اسلامی باشد.
بررسی فرضيه منتخب اين گفتار در گروی به کارگيری روش تفسيری است. در اين گفتار تلاش بر آن است که روش تفسيرِ متن محوری به کار رود که در حوزههای علميه شيعه جعفری شکل گرفته است. اين روش، و چارچوب نظری مناسب آن که در کتابهای اصول فقه شيعی مطرح میشوند به عنوان قسمتی از اين گفتار شرح و توضيح داده شده است.
گفتار حاضر از چند قسمت تشکيل شده است. در مقدمه، شرايط محيطی نظام بين الملل در دو دهه آخر قرن بيستم و چگونگی پيدايش ايدئولوژيهای پايان تاريخ و برخورد تمدنها به عنوان دکترينهای فرهنگی سياست جهانی ايالات متحده توضيح داده شده است. در دو قسمت بعدی اين گفتار تحت عنوان « احياگری اسلامی» و « مسلمانان در هزاره سوم» به مساله رشد و گسترش جنبشهای اسلامی طي بيست سال آخر قرن بيستم به عنوان جلوهای از شرايط نظام بين الملل پس از جنگ سرد در کشورهای مسلمان خاورميانه و تحولات اجتماعی مسلمانان به عنوان اقليتهای قومی و مذهبی در اتحاديه اروپا و ايالات متحده پرداخته میشود. در قسمت چهارم اين گفتار تلاش میشود تا ضمن اشارهای کلی به اهميت يافتن عوامل فرهنگی در نظام بين الملل، بر اساس روش تفسير متن محور فقه شيعه و چارچوب نظری آن، نحوه برخورد نگرش اسلامی با نظام فرهنگ جهانی در هزاره سوم ميلادی فهم شود. برای اين منظور ابتدا لازم است که روش تفسير متن محور و چارچوب نظری فقه شيعه توضيح داده شود. بر اساس اين چارچوب نظری، خوانش متون دينی و تفسير آن بر اساس شرايط هزاره سوم به شدت در گروی درک شرايط محيطی زمان تفسير است؛ شرايطی که در اين گفتار پيش از اين طی دو قسمت بررسی شده است. در فقه شيعی به تفسير متون دينی در پرتو شرايط محيطی زمان تفسير، با عنوان « نقش زمان و مکان در اجتهاد مسايل جديد» اشاره میشود. بنابر اين با توجه به آنچه که گفته شد در قسمت چهارم اين گفتار لازم است که پس از فهم ديدگاه جهانی اسلام از لابلای متون اوليه آن – يعنی کتاب و سنت – با نگاهی تاريخی به توضيح تئوريزه شدن ايدئولوژي « فرهنگ جهانی اسلام» به وسيله فقيهان کلاسيک اسلام پرداخته شود. هدف از اين کار آن است که اين مطلب روشن شود که اين ايدئولوژي بر اساس تفسير متون اوليه اسلامی در شرايط نظام بين الملل قرون ميانه در جهان اسلام صورتبندی شده است. بنابر اين اينک در هزاره سوم ميلادی با تغيير در شرايط نظام بين الملل لازم است تا ايدئولوژي فرهنگ جهانی اسلام بر اساس شرايط محيطی جديد صورتبندی گردد. در قسمتی ديگر از بخش چهارم اين گفتار به تلاش طارق رمضان برای ارايه يک صورتبندی جديد از فرهنگ جهانی اسلام اشاره میشود و مورد ارزيابی انتقادی قرار میگيرد. در آخرين بخش از اين گفتار تحت عنوان نتيجهگيری، تلاش خواهد شد واکنش منفی مسلمانان نسبت به تئوریهای پايان تاريخ و برخورد تمدنها بر اساس روش متن محور و چارچوب نظری اصول فقه شيعه فهم شود.
2. احيای اسلامی
احيای اسلامی در دهه 1970 در خاورميانه شکل گرفت و به سراسر جهان اسلام گسترش يافت. اين طوفان مدتهای طولانی بود که در حال نضج گرفتن و بسيج قوا بود. ملتهای مسلمان معتقد بودند که مورد هجوم غرب قرار گرفتهاند، جنبه نظامی اين هجوم به وسيله اسرائيل و جنبه فرهنگی آن از موسيقی پاپ گرفته تا انديشههای ضد دينی بود. هم چنين رخوت و رکود عميق در جوامع اسلامی موجب ديگری برای احياگری اسلامی به شمار میرفت.
احيای اسلامی ترکيب پيچيدهای از عناصری بود که برخی از آنها منحصر به جهان اسلام بود و برخی ديگر در جوامع پسااستعماری نيز وجود داشت. اسلامگرايي پويايي و جاذبهاش را صرفا از تنفر از قدرت و ثروت غرب نمیگيرد بلکه عامل اساسیتري آن را سيراب میکند؛ عقيده به اينکه تاريخ اسلام به طرز وحشتناکی به بيراهه رفته و وضعيت جوامع اسلامی در طی قرون از اخلاق فاصله گرفته است. اين واقعيت که برخی از کشورهای اسلامی به عنوان معروفترين رژيمهای استبدادی شناخته میشود و نيز اينکه کشورهای مسلمان به لحاظ شکوفايي اقتصادی در طيفی از کشورهای بسيار ثروتمند تا فقير را شامل میشوند، نيروی انقلابی قدرتمندی برای آرمانهای مذهبی درباره عدالت اجتماعی فراهم میسازد. بنابر اين کشورهای اسلامی زمينههای داخلی و خارجی مساعدی برای وارد کردن ايدئولوژيهای اسلامی در عرصه سياسی دارند (S. Hashemi 1996: 17).
انقلاب اسلامی ايران انگيزه قدرتمندی برای احيای اسلام پديد آورد. اين انقلاب برای مسلمانان شيعه به لحاظ عقيدتی دارای اهميت بسزايي بود. بر اساس ايدئولوژي ولايت فقيه، عالمان دينی بر حکومت سلطه دارند و بالاترين اختيارات در امور سياسی و دينی به « ولی فقيه» سپرده شده است. انقلاب اسلامی پس از پيروزی، ولايت فقيه را بر مسند قدرت نشاند ( سيمون مردن 1383: 1043). اما اين انقلاب نه به لحاظ عقيدتی بلکه از نظر الگوگيری و پيروی نمونه بارزی شد. گرچه در جهان عرب به نظر نمیرسيد که انقلاب اسلامی روی دهد اما در دهههای 1970 و 1980 احياگری اسلامی به صورت اعتراض کشورهای خاورميانه نسبت به اشغال افغانستان به وسيله اتحاد شوروی نمايان شد. بعدها گروهی بين المللی از مبارزان اسلامی شکل گرفت که بر ضد نيروهای شوروی در افغانستان در طول دهه 1980 جنگيدند. در اين ميان اسامه بن لادن مخالف ميليونر تبعه عربستان سعودی به چهره معروف مبارزان جديد تبديل شد.
شرايط دهههاي 1990 و 2000 برای مسلمانان به گونهاي رقم خورده است که برخي از نويسندگان در تمايز آن با دوره احياگری اسلامی پيشين، آن را دوره پسا اسلاميسم (Post Islamism) ناميدهاند (اوليور روآ 1387: 41). در واقع پسا اسلاميسم اشاره به اين واقعيت است که اسلامي کردن جامعه از کنترل و اراده جنبشهاي بزرگ اسلامي و حتي دولتها خارج شده است. از سويي، در دو دهه اخير بازيگران جديدي از نخبگان، واعظان، و حتي گروههاي راديکال به صحنه آمدهاند که خود را براي به دست گرفتن حکومت دولتي آماده نکردهاند. اين نسل جديد، اسلامي کردن مجدد جامعه را خارج از چشم اندازهاي به قدرت رسيدن انجام ميدهند و به اين ترتيب خود را از جنبشهاي بزرگ اسلامي از يک سو، و دولتهاي خاورميانه از سوي ديگر، جدا ميکنند. و از سوی ديگر شرايط جهانی شدن تاثيرات مستقيمی بر جنبشهای اسلامی و روند احياگری اسلامی گذاشته است. روآ در کتاب « اسلام جهانی شده» (2002) مجموعه اين شرايط را مورد بررسی قرار میدهد. او در اين کتاب به پذيرش چارچوبهای دولت ملی از سوی جنبشهای اسلامی، رشد جمعيت مسلمان غرب، فردی شدن گرايشهای مذهبی، پافشاری بر انسان دوستی پيام اسلام، پيدايش نهادهای جديد بر اساس نهادهای مذهبی غربی مانند کليسای مسلمانان، ظهور گروههای سلفی جديد (New Fundamentalists)، پيدايش امت مجازی اينترنت، و احيای روند جهادگرايي اسلامی اشاره میکند.
3. مسلمانان در هزاره سوم
همانطور که پيش از اين از زبان هانتينگتون اشاره شد تمدن اسلام در هزاره سوم فاقد يک کشور کانونی مشخص است و به همين دليل با منازعات داخل تمدنی رو به رو است. بنابر اين جهان اسلام هنوز نتوانسته است به يک سياست تمدنی خاصی برسد اما آگاهی اسلام خواهی جهانی ناشی از منازعات تمدنی، بارقههايي از يک ايدئولوژي سياسی جهانی شدهای را به منصه ظهور میرساند.
آغاز هزاره سوم برای مسلمانان با واقعه 11 سپتامبر 2001 همراه بود. پیآمدهای اين واقعه برای مسلمانان بزرگ است. گرچه مهاجرت مسلمانان به غرب به مراتب به عقبتر از هزاره سوم ميلادی برمیگردد اما تحولات دو دهه اخير قرن بيستم به گونهای رقم خورد که جنبشهای احياگر اسلامی بزرگ اين دو دهه به تدريج از ايدئولوژي اسلامی به سوی منش و روش ناسيوناليستی سوق يافت (اوليور روآ 1387: 41). در چنين بستری بود که در ميان جوانان مقيم غرب و حاشيه نشينان شهرکهای اقماری غربی خرده فرهنگهای اسلامی جديدی متولد شد. بحران هويت مذهبی در ميان اين جوانان موجب شده بود که آنها هويت خود را از دست داده و در تمدن غالب غربی جذب شوند (اوليور روآ 1387: 74). بنابر اين پيدايش اين فرهنگهای اسلامی جديد از سويي، بيانگر اعتراض جهت شناسايي هويت آنها بود؛ و از سوی ديگر، نشانهای از جدايي اسلام به مثابه فرهنگ از اسلام به عنوان فرهنگی خاورميانهای. در اين فرايند اسلام به گونهای تعريف شد که هيچگونه وابستگیای به سرزمين يا فرهنگی در خاورميانه نداشته باشد(Tariq Ramadan 1995: 162- 182). اين بازسازی از طريق متفکران و متکلمان يا فيلسوفان صورت نگرفت بلکه در طول جريان عملکرد مسلمانان مهاجر در غرب و نيز از طريق روشنفکران انجام پذيرفت. در واقع اين نوع از بازسازی اسلامی خود يکی از نتايج جهانی شدن اسلام تلقی میشد.
گرچه طی دهههای آخر قرن بيستم و ساليان اوليه هزاره سوم تلاشهايي جهت ارايه اسلام به عنوان مذهبی بشر دوست در چارچوب تاسيس انجمنهای خيريه و کمک رسانی شده است اما در مقابل، رشد گروههای نوسلفی در غرب مشهود است. وجود چنين تحولات متعارضی در جهان اسلام موجب شده است که نويسندهای مانند روآ خط فاصل ميان شمال و جنوب، ميان اروپا و جهان سوم را از جهان اسلام بداند و از اين رو مناقشات مناطقی مانند چچن را ناشی از عوارض باقیمانده از دوران امپرياليسم، يا درگيریهای منطقه بالکان را ناشی از اضمحلال امپراتوریها تلقی کند و در نتيجه معتقد باشد که نبردهای مذهبی شناخته شده در اروپاي هزاره سوم، در واقع مناقشات طايفهی، قبيلگی، و ملی هستند که دامنه آنها در مورد مهاجران به غرب نيز کشيده شده است (اوليور روآ 1387: 11). بنابر اين او نتيجه میگيرد که هرگاه مهاجران احساس کنند در جامعه ميزبان به حاشيه رانده شدهاند دست به شورشهايي میزنند که رنگ اسلامی به خود میگيرد زيرا اسلام در اين جوامع به عنوان يک آلترناتيو مطرح میشود.
از ديگر جلوههای جهانی شدن اسلام در هزاره سوم به نظام جديد تعميم آموزشهای اسلامی باز میگردد. در آميختن مطالب آموزشی، توسعه موسسات آموزشی به شيوه مشابه با مدارس و دانشگاههای غير مذهبی، انتشار تعاليم مذهبی در شبکههای غير کنترل شده – شامل کاسِت، بروشور، همايش و اينترنت- همگی جايگاه ويژه عالمان را زير سوال برده و دانش مذهبی به دليل توسعه آموزش عمومی به شيوههای جذاب بازاری، به راحتی قابل دسترسی میباشد. به اين ترتيب شخصيتهای مخالف و متضاد روشنفکر و عالم مذهبی در هم میآميزند. توسعه چنين شبکههايي از مدارس خصوصی و عمومیِ دانشِ مذهبیِ کم محتوا موجب شده است که بسياری از جوانان، خود را دانشمندان مذهبی و نه روشنفکرانی بر پايه آموختههای قواعد مذهبی تصور کنند. از مهمترين ويژگیهای آموزش اسلامی در هزاره سوم آن است که وفور متون اسلامی به موازات ضعف آنها در محتوا و به رغم تکراری بودن، به پيش میرود و سبب تکامل اطلاعات میشود. از آنجا که در چنين حالتی عملا امکان سانسوری وجود ندارد و دولت انحصار خود را از اطلاعات از دست میدهد بنابر اين عقايد و افکار و اخبار به صورت آزاد بدون رعايت هيچگونه سلسله مراتبی به چرخش در میآيند. افراد خود را با هم برابر میدانند و در نتيجه عالمان، فاقد مشروعيـت دانسته میشوند.
از ديگر ويژگیهای جهانی شدن اسلام تشکيل امتی مجازی است. غير سرزمينی شدن اسلام موجب ايجاد يک جامعه مجازی اينترنتی شده است. بنابر اين امت اسلامی ديگر در يک سرزمين خاص محدود و تعريف نمیشود. امت بر محور مجازی تشکيل شده و همه کسانی را که از محيطهای اصلی خود فاصله گرفتهاند به دور خود جمع میکند تا خود را بر مبنای ملاک و معيارهای خالص اسلامی هويتيابی کنند (اوليور روآ 1387: 167 و 168). توسعه جامعه مجازی به موازات جهانی شدن مدرنيته، سبب تضعيف محدودههای مرزهای اسلام سياسی شده و حکومتهای موجود در جهان اسلام را به سوی مردم سالاری سوق میدهد. از سوی ديگر با گسترش اسلام به غرب در جهان اسلام يک چارچوب دولتی پذيرفته میشود تا اموری مانند ايجاد روحانيتی کم و بيش رسمی، کنترل شاخههای آموزشی، تاييد و گواهی مراسم مذهبی در زندانها و مدارس و ارتش، قانونی و تحت مقررات در آوردن ذبح شرعی و ... شود. قرار گرفتن مسلمانان ساکن غرب در وضعيت يک گروه اقليت آنها را به سمت پذيرش مساله حقوق بشر و حقوق اقليتها سوق میدهد.
يکی ديگر از مسايلی که در هزاره سوم ميلادی برای مسلمانان پيش آمده است پيدايش و گسترش نو سلفیگری (New Fundamentalism) است. در سالهای 1980 محافظهکاری عربستان سعودی در برابر راديکاليسم اسلامی ايران و ناسيوناليسم عربی و يا کمونيسم، به وسيله کشورهای غربی حمايت شد. روابط حسنه ميان حکومت سلطنتی سعودی و حکومتهای غربی برقرار بود و گمان میشد در پرتوی اين روابط تبليغات و آموزشهای راديکال تحت کنترل سياسی باقی بماند (اوليور روآ 1387: 152). واکنش ضد آمريکايي که در پی اشغال عراق انجام گرفت، به عربستان سعودی و پاکستان اجازه داد وارد بازی دوگانهای شود. از سويي بسيج توده مردم عليه نفوذ امريکا و از سوی ديگر به طور همزمان وارد بازی « جنگ عليه تروريسم» گردد. در نتيجه نوسلفیگری جهادگرا در اکثر کشورهای منطقه توسعه يافت که همين سياست را پيش گرفتند. عناصر اصلی اين سياست عبارت است از محکوم کردن و فشار آوردن بر اسلام راديکال، دولتی کردن نهادهای مذهبی و نپذيرفتن هرگونه فضای باز مردم سالار. به اين ترتيب اين کشورها آبستن بحران هستند زيرا تفاضای مشارکت سياسی در اين کشورها نه بوسيله نوسلفيان و نه به وسيله دولت پاسخ داده نمیشود. به اين ترتيب ايدئولوژي نوسلفی آنچنان رشد میکند که هم ميان طالبان افغان از قبايل بسته نفوذ کرده و هم زمان ميان دانشجويان تحصيل کرده در غرب و حتی روسای شرکتهای تجاری مانند بن لادن يا اشراف سعودی جاز باز میکند.
در هزاره سوم مواضع ايالات متحده در خاورميانه تغيير مدل خاورميانه است. مقابله آنها در برابر نوسلفيان و تروريسم، سرنگونی حکومتهای خودکامه که يا با حمله مستقيم (عراق) انجام شد و يا با مخلوطی از تهديد به مجازات و حمايت از اپوزيسيون (ايران)، و سپس به جريان انداختن برنامه دموکراتيزه کردن، همگی نشان از آن دارد که غرب خواهان ايجاد تغييراتی بنيادين در نظام سياسی و چشم اندازهای استراتژيک منطقه به نفع مدل دموکراتيک با اتکا به استقرار حکومتهای نزديک به ايالات متحده و حکومتهايي است که حاضرند با اسراييل صلح کنند. بنابر اين استقرار مردم سالاری در اين منطقه مبتنی بر نابود سازی پايگاههايي است که گمان میرود راديکاليسم اسلام گرا بر آن مستقر میباشد (اوليور روآ 1387: 199 و 200).
اما مشکلاتی که آموزش مردم سالاری اجباری در اداره کردن عراق اشغالی ايجاد کرد ايالات متحده را به سوی موضعی متواضعانهتر سوق داد؛ يک برنامه دموکراتيزه کردن به مراتب کم رنگ شده به نام «خاورميانه بزرگ» در ابتدای سال 2004 در دستور کار قرار گرفت. اما به نظر میرسد که زمانی دموکراسی میتواند ريشه بدواند که بر پايه ناسيوناليسم ريشه بدواند. در حالی که سياست ايالات متحده به صورت خاص، انکار ناسيوناليسم عرب و ساختن يک دموکراسی به عنوان مرهمی بر زخمهای وارده به وسيله اين ناسيوناليسم است.
برآيند وجود چنين وضعيت پيچيدهای در تمدن اسلام به سمت ظهور ايدئولوژيهاي سياسیِ احيای اسلامی و نوسلفیگری پيش میرود. اين ايدئولوژيها و شرايط عينی سياسی سازنده آنها به سوی تدوين نظام فرهنگی جهانی اسلام نشانه رفتهاند. اما برای بررسی ايدئولوژيهای مزبور و فرهنگ جهانی برخاسته از آن میبايد به « تفسير» اين وقايع و افکار پرداخت.
در جهان تشيع، مسلمانان شيعه به ابتدا مشابه اهل سنت اما در مسيری مجازا مبارزههای دهههای 1960 و 1970 را شکل دادند. نيروی محرک احياگری شيعه در اين دوره امام خمينی (ره) بود. او که در نجف اشرف در تبعيد به سر میبرد پيشنهاد تاسيس حکومتی را مطرح کرد که در آن عالمان دينی سلطه سياسی را بدست بگيرند و بالاترين اختيارات در امور سياسی و دينی را به عاليترين مرجع مذهبی يا شورايي بسپارند. اين نوع از حکومت را « ولايت فقيه» مینامند. بر اساس اين نظام سياسی، ارشدترين مجتهد، بالاترين اختيارات را در اداره حکومت داراست. انقلاب اسلامی پيروز شد و طی چند سال پس از آن فرايند تثبيت خود را طی کرد. گرچه الگوی شيعی ولايت فقيه در ابتدا تبليغ شد اما نمیتوانست از لحاظ عقيدتی برای مسلمانان اهل سنت اهميت داشته باشد. از اين رو انقلاب اسلامی بيشتر برای الگوگيری و پيروی برای مسلمانان سنی مذهب مورد توجه قرار گرفت. اما در لبنان اين انقلاب موجب شکلگيری مبارزان شيعه پس از تهاجم اسراييل در سال 1982 به اين کشور شد. از آن زمان به بعد، جنبشهای امل ( اهل سنت) و حزب الله (شيعيان) عليه اسراييل و غرب نمونهای از همکاری مسلمانان را در خاورميانه به نمايش گذاشتند. تعارض و کشمکش بر سر کتاب « آيات شيطانی» سلمان رشد از جمله نمونههای ديگری از اتحاد دو فرقه مذهبی بزرگ جهان اسلام را به نشان داد. اين کتاب که مسلمانان معتقد به کفرآميز بودن آن هستند موجب شد که در فوريه 1989 شورشهايي در پاکستان ايجاد شود. اما مهمتر آن که امام خمينی (ره) فتوای ارتداد نويسنده آن را صادر کند. هم چنين از سوی مقامات ايرانی حدود يک ميليون دلار برای قتل رشدی جايزه تعيين شد. اين واقعه دوباره نفوذ معنوی تشيع را در جهان اسلام به اثبات رساند (مردن 1383: 1049).
از اواسط دهه 1980 انقلاب اسلامی ايران آن شور و حرارت انقلابی خود را فرو نشاند که قصد مبارزه با نيروهای فساد در سراسر زمين و به ويژه ايالات متحده را در سر میپروراند و از وارد مرحله عملگرايي خود شد. از اين پس هر چند انقلاب اسلامی در حمايت از حقوق مسلمانان در سراسر جهان سخن میگويد – چچن، بوسنی و هرزهگوين، آلبانی و کوزووه، مسجد بابری هند، و اخيرا مسلمانان چين – اما در عمل روابط خود با ديگر کشورها را در قالب هنجارهای رايج بين المللی اصلاح کرده است. در واقع با ارتحال امام خمينی (ره) در سال 1368 انقلاب ايران به تجديد سازمان حکومت خود پرداخت. در دورههای رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی و خاتمی، جمهوری اسلامی هر چه بيشتر تلاش کرد تا به سمت انطباق خود با هنجارهای بين المللی حرکت کند و خود را از انزوای جهانی خارج گرداند. به نظر میرسد که جمهوری اسلامی برخلاف برخی از شعارهای سياسی خود در زمان رياست جمهوری احمدی نژاد درباره مسايلی مانند سياست هستهای، موضوع اسراييل، و تا حدی اعمال نفوذ در لبنان، و تحرکاتی در منطقه امريکای لاتين، تلاش دارد که خود را به عنوان عامل مدرنيزاسيون و نمونه مهمی از مردم سالاری اسلامی در منطقه خاورميانه و جهان اسلام معرفی کند.
4. عصر تفسير
برخی از نويسندگان در بررسی تحولات کنونی جهان اسلام علاقه چندانی به مباحث تئوريک و عقيدتی ندارند و بيان میکنند که به عنوان مثال، هر چند میتوان در مورد دموکراتيزه کردن خاورميانه، رابطه اسلام و دموکراسی را مورد بررسی قرار داد، اما نبايد فراموش کرد که مانع اصلی دموکراسی در خاورميانه از رژيمهای لائيک (تونس، سوريه، الجزاير و مصر) ناشی میشود و مدلهای سياسی اين کشورها که مبتنی بر نظامهايي تک حزبی و رياست جمهوری مادام العمری است از فاشيسم اروپايي و يا سوسياليستهای جهان سوم به عاريت گرفته شده است. و با قرآن و سنت پيامبر اسلام فاصله زيادی دارد. در بررسیهای تئوريک، فاکتورها و عوامل اصلی و غالب تشکيل دهنده اسلام بيان شده و مورد تاييد و اثبات قرار میگيرد اما بحث به سرعت به موضوعات پيش پا افتاده کشانيده میشود (اوليور روآ 1387: 14و 15). بنابر اين، اين نويسندگان به سرعت بحثهای نظری را رها کرده و وارد مطالعات تجربی میشوند. اما اگر دوران جديد را آنگونه بناميم که جياني واتيمو (Gianni Vattimo) عصر تفسير (The Age of Interpretation) مينامد (Santiago zabala 2004 ) در آن صورت اسلام و متون اصلي آن يعني قرآن و سنت پيامبر ترجمهها، تفسيرها، و قرائتهاي گوناگوني مييابند که از اعتبار و حجيتي برابر با اعتبار تفاسير و قرائتهاي رسمي دهههاي 1970 و 1980 برخوردار هستند. از اين روست که برخلاف نظر نويسندگان پيشين، خود مسلمانان به تفسير منابع اصلی اسلام روی میآورند. مسلمانان در هزاره سوم يا به عبارت بهتر در عصر تفسير، صورتبنديهاي نويي از متون اسلام شکل ميدهند و نظامهاي تفسيري جديدي براي تنظيم زندگي سياسي خود طراحي ميکنند که به رغم تنوع و گوناگونيهايشان در شکلهای احيای اسلامی، نوگرايي اسلامی، نوسفلیگري اسلامی، همگي به متن واحدي يعني قرآن و سنت ارجاع ميدهند. با اين وجود در تطبيق آنها بر شرايط موجود، برداشتهاي متفاوت و گاه متضادي ارايه ميشود. بنابر اين پيش از اينکه مانند اوليور روآ حکم به بيفايده بودن مباحث تئوريک، و کشانده شدن شيوههای نظری به بحثهای مبتذل شود، شايسته است که ابتدا به جهان متون و منابع بازگشت و روش تفسير ميراث اسلامي از آنها را با ديدگاهي انتقادي بررسي کرد و سپس تلاش نمود تا تفسير دوبارهاي از اين متون بر اساس شرايط هزاره سوم ارايه داد. بديهی است که اين بخش از گفتار جنبهای درون دينی میيابد و از نگاه مسلمانان معتقد، شيوه تفسير متون مقدس اسلامی برای رسيدن به يک نظريه جهانی در باب فرهنگ به بحث گذاشته میشود. در اين بررسی با نگاهی درون دينی ابتدا چگونگی وجود فرهنگی جهانی از متون اوليه اسلام تفسير میشود؛ و سپس روش تطبيق نظريه فرهنگی حاصل از تفسير مزبور بر شرايط هزاره سوم ميلادی برای جوامع اسلامی ملاحظه میگردد.
1-4. ديدگاه جهانی اسلام
اگر هزاره سوم را آنگونه که واتيمو معتقد است، عصر تفسير بناميم در آن صورت تفسير نگرش جهانی اسلام شامل دو روند تفسيری خواهد شد: اول تفسير متن (Text) اسلام که نگرش جهانی را به وجود آورده و سپس تفسير زمينههايي (Context) که چنين نگاهی را تبديل به فرهنگ، قاعده، و حقوق بين المللی کرده است.
يک مسلمان معتقد زمانی که به قرآن به عنوان اصلیترين منبع شناساننده عقيده اسلامی مینگرد آشکارا در میيابد که قرآن به عنوان اصلیترين متن اسلام از همان آغاز به طرفداری از برادری جهانی مومنان، تفاوتهای نژادی، زبانی، و ملی را رها کرده است. مجموعهای از آيات قرآن وجود دارند که اين پيام جهانی را به روشنی بيان میکنند؛ برای اثبات جهاننگر بودن اسلام تنها کافی است به چنين آياتی توجه شود:
1. مومنان برادران يکديگرند؛ پس دو برادر خود را آشتی دهيد و تقوای الهی پيشه کنيد باشد که مشمول رحمت او شويد. (حجرات 49: 10)
2. همگی به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراکنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد که چگونه دشمن يکديگر بوديد و او ميان دلهای شما الفت ايجاد کرد؛ و به برکت نعمت او برادر شديد، و شما لبه پرتگاهی از آتش بوديد و خدا شما را از آن رهايند. خداوند نشانههای خود را اين چنين برای شما آشکار میسازد، شايد هدايت شويد. ( آل عمران 3: 103)
3. و خدا و پيامبرش را اطاعت کنيد و با يکديگر به نزاع نپردازيد تا ناتوان شويد و قدرت شما از ميان برود. صبر پيشه کنيد که خداوند با استقامت کنندگان است. ( انفال 8: 46)
4. اين امت شما امت واحدی است و من پروردگار شما هستم؛ پس مرا بپرستيد. ( مومنون 23: 52)
اگر چهار آيه فوق در يک رابطه تفسيری قرار داده شود در آن صورت پيام اصلی آن به وضوح برادری ايمانی تمامی مومنان میباشد. اين پيام اساسی در قرآن به وسيله مجموعهای از پيامهای مرتبط بسط میيابد. ملاحظه آن پيام اصلی و تفسيرش به وسيله پيامهای مرتبط، در مجموع ديدگاه جهانی اسلام را به وضوح نشان میدهد. اما پيامهای مرتبط کدامند که در ارتباط با پيام برادری مومنان ديدگاه جهانی اسلام را نشان میدهند؟
قرآن کريم پنج دسته از پيامهای مکمل ارايه میکند که در مجموع نظريه جهانی اسلام را نشان میدهند. دسته اول آن دسته از آيات قرآن هستند که حامل پيام اساسی آفرينش انسانها از پدر و مادر مشترک میباشند. از آياتی که چنين پيامی را بيان میکنند میتوان به آيات زير اشاره کرد:
1. ای مردم از پروردگارتان بترسيد؛ آنکه شما را از يک تن آفريد و از آن يک تن، همسر او را، و از آن دو، مردان و زنان بسيار پديد آورد؛ و بترسيد از آن خدايي که با سوگند به نام او از يکديگر چيزی میخواهيد و مبادا از خويشاوندان ببريد. هر آينه خداوند مراقب شما است. ( نساء 4: 1)
2. ای مردم، ما شما را از يک مرد و زن آفريديم و شما را جماعتها و قبيلهها قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد. بدرستی، گرامیترين شما نزد خداوند، پرهيزگارترين شما است. همانا خداوند دانا و کاردان است. ( حجرات 49: 13)
دومين دسته از پيامهای قرآن کريم که ديدگاه جهانی اسلام را صورتبندی میکنند آياتی هستند که حاوی پيام اتحاد جامعه بشری هستند. از جمله اين آيات میتوان به دو آيه زير اشاره کرد:
1. مردم يک امت بودند. ( بقره 2: 213)
2. مردم جز يک امت نبودند. پس از آن اختلاف کردند. و اگر فرمانی از جانب پرودگارت از قبل صادر نشده بود، در ميان آنها نسبت به آنچه اختلاف داشتند، داوری شده بود. ( يونس 10: 19)
در سومين دسته از آيات بيانگر ديدگاه جهانی اسلام، آياتی قرار میگيرند که پيام اسلام را ندايي جهانی میدانند. نمونهای از اين آيات عبارتند از:
1. و تو در برابر پيامبریات از آنها مزدی نمیطلبی و اين کتاب جز اندرزی برای جهانيان نيست. (يوسف 12: 104)
2. و تو را نفرستاديم جز آنکه میخواستيم به مردم جهان رحمتی ارزانی داريم. ( سبا 34: 28)
در چهارمين دسته از آيات قرآن آن بخش از ديدگاه جهانی اسلام عرضه میشود که فلسفه تفاوتهای نژادی و زبانی مردمان توضيح داده شده است.
1. آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگ&s
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : جهانی شدن, فرهنگ, پايان تاريخ, برخورد تمدنها, عصر تفسير, احيای اسلامی, امت مجازی, نظام فرهنگ جهانی اسلام,